درغ
دروغ بگو...
تو که نیامده،میروی...تو که میروی،نیامده....
کمی صبر کن بگذار خوب شوم...
آن وقت می توانم تابستانی که گذشت...
پاییزی که نبودی...
زمستانی که سرما زد...
بهاری که بی تو تحویل شد...
خلاصه،همه و همه را برایت تعریف کنم...
بگذار آجرهای خیال را از زمین بردارم تا خواب هایم خوب شوند...
زخم هایم شعر شوند و من آرام چشم باز کنم...
راستی شاعر نوشته های من،من را یادت می آید؟
یادت من را میخواهد؟
دروغ بگو...
از دروغ بگو که دوستم داری ......
از دروغ بگو که به یادمی ......